حضرت عباس(ع) مقام بلندی دارد؛ تعابیر بلندی که در زیارتنامه اوست، گویای همین مطلب است. در زیارت ناحیه مقدسه نیز امام زمان(ع) از شخصیت ایشان تجلیل نمود. امام سجاد(ع) فرمود: عمویم عباس حقیقتاً ایثار و جانبازی نمود و جانش را فدای برادر نمود تا انجا که دست هایش قطع شد. همچنین امام صادق(ع) فرمود: شهادت می دهم که تو برای خدا و رسولش و برادرت خیر خواهی نمودی، پس تو چه نیکو برادر فداکار بودی.
واقعه عاشورا یک واقعه دو بعدی است. در یک بعد، در عالم دنیا و با نگاه به ابدان مطّهر ان بزرگواران، همه درد و رنج و سختی و تشنگی و جراحت و فراق است، و در یک بعد ان، در نگاه به ارواح مقدّس ان شهداء، همه عشق بازی با خداوند و اُنس و لقاء و وصال است. شهادت برای جسم انسان در این عالم، الم و رنج است؛ ولی برای جان و حقیقت ادمی پلی به سوی نعمت های بی پایان خداوند است.
روز نهم ماه محرم که معروف به تاسوعاست، اخرین روزی بود که امام حسین علیه السلام و یارانش شبانگاه ان را درک کرده بودند و این روز به شب عاشورا، پیوند خورد و بدین جهت نزد مسلمانان و محبان اهل بیت علیه السلام، از اهمیت بالایی برخوردار است. در این روز مهم، چند رویداد سرنوشت ساز در سرزمین کربلا واقع شده که به ان ها اشاره خواهیم کرد.
امام صادق علیه السلام پیرامون اغاز غربت حسین علیه السلام در روز تاسوعا فرمود: تاسوعا روزی است که امام حسین علیه السلام و اصحابش در کربلا محاصره شدند و راه گریز نداشتند؛ زیرا لشگر یزید اطراف ان ها حلقه زده و پسر مرجانه و ابن سعد به واسطه سربازان بسیار و سپاهیان زیاد، خوشحال شدند و امام علیه السلام و اصحابش را بسیار ناتوان از جنگ تصور می کردند و یقین داشتند که یاوری برای حسین علیه السلام به جز اندکی مجاهد نمی باشد و مردم عراق نمی توانند او را به سمت خود ببرند، ان گاه امام صادق علیه السلام گریه کرد، و فرمود: پدرم فدای تو باد ای مردی که به ناتوانی خوانده شدی و بی یاور از حقوق اسلام دفاع نمودی!
شمر، نخستین شخصی بود که پس از سخنرانی ابن زیاد در مسجدجامع کوفه، برای جنگ با حسین بن علی علیه السلام اعلام امادگی کرد و در راس چهار هزار نفر، روز چهارم محرم، وارد کربلا شد؛ اما برای جاسوسی و کار های دیگر، بین کوفه و کربلا در رفت و امد بود و هنگامی که نامه اشتی جویانه عمرسعد به ابن زیاد رسید و او قبول کرد که با حسین بن علی علیه السلام صلح کند، شمر نظر او را عوض کرد و زمینه شهادت امام حسین علیه السلام را فراهم ساخت.
هنگامی که شمر با فرمان جنگ به کربلا امد و نامه عبیداللَّه را برای عمر سعد قرایت کرد، او گفت: این کار به تو مربوط نیست، خداوند، روی تو را سیاه گرداند. من یقین دارم که تو با تملّق، نظر ابن زیاد را عوض کردی و او را از پذیرفتن پیشنهاد من، باز داشتی. تو کاری را که نزدیک به صلح بود، تباه ساخته، به فساد کشاندی! سوگند به خدا! حسین(علیه السلام ) زیر بار ذلّت نمی رود، اوفرزند شجاع و نفوذناپذیر علی بن ابی طالب(علیه السلام ) است...
شمر گفت: این حرف ها را رها کن؛ حالا بگو ببینم چه تصمیم می گیری؛ جنگ یا صلح؟ عمرسعد گفت: من اماده نبرد هستم؛ تو امیر پیادگان باش و من فرماندهی کل را در دست می گیرم. عمرسعد برای این که چهره مذهبی به خود گیرد و با نقاب تزویر و دینداری در برابر امام حسین علیه السلام حرکت کند، نماز عصر را به جای اورد و بعد از ان، بی درنگ، فرمان حمله را صادر کرد و بعد سی هزار لشکر، یک باره به سوی خیمه گاه حسینی روی اوردند واین در حالی بود که عمرسعد فریاد برمی اورد: (ای سربازان خدا! سوار شوید و بر شما باد بهشت برین)!
در شب نهم محرّم، دیداری بین امام حسین علیه السلام و عمر سعد صورت گرفت. در این دیدار، برخلاف ملاقات قبلی که ان ها با نارضایتی از همدیگر دور شدند، این بار عمرسعد از سخنان امام حسین علیه السلام، متاثّر شد و به دنبال این دیدار، برای ابن زیاد نامه ای نوشت و خواستار صلح با حسین علیه السلام شد. بر اثر ان نامه، ابن مرجانه منفعل شد و به حاضران گفت: این نامه حاکی است که نویسنده ان خیرخواه حکومت و دل سوز خویشاوندانش می باشد. بنابراین، درخواست او را می پذیرم.
شمر که در مجلس حاضر بود، گفت: ایا چنین درخواستی را از حسین(علیه السلام ) می پذیری که فعلاً گرفتار چنگال شماست؟ سوگند به خدا! اگر او از این محاصره ازاد شود و دست در دست شما نگذارد، او از شما قوی تر خواهد شد. صلاح در این است که هم اکنون از او و پیروانش بیعت بگیری و ان گاه می خواهی ازاد کن و می خواهی به کیفر برسان و این را بدان که حسین(علیه السلام ) و ابن سعد، تمام شب را با هم ملاقات می کنند و با هم به گفتگو می پردازند. ابن مرجانه، وسوسه شمر را پذیرفت و گفت: چه پیشنهاد خوبی دادی؛ من نیز بااین پیشنهاد موافقم.
ان گاه نامه ای بدین مضمون به عمرسعد نوشت: من تو را به کربلا نفرستاده ام که از حسین(علیه السلام ) شفاعت کنی و در پی سلامتی او تلاش نمایی. اینک یا از حسین(علیه السلام) و یاران او بیعت بگیر و یا با حمله بی درنگ او را به قتل برسان و اعضایش را قطع کن و پس از کشتن، سینه و بدن او را با سم اسب ها نرم کن.
ابن زیاد نامه را به شمر داد و به او چنین تاکید کرد: اگر عمرسعد اماده نبرد نباشد، سر او را از تن جدا کن و خود فرماندهی لشکر را به دست گیر. در این حال، شمر و (عبداللَّه بن ابی المحل بن حزام) که مادر حضرت ابوالفضل علیه السلام عمّه او بود، از عبیداللَّه درخواست کردند که برای فرزندان (امّ البنین)، امان نامه ای دهد و او نیز این درخواست را پذیرفت.
(عبداللَّه بن ابی المحل) امان نامه را توسّط غلامش، (کُزمان)، به کربلا فرستاد و خواستار ازادی (ابوالفضل، عبداللَّه، جعفر و عثمان) شد. چون حضرت ابوالفضل علیه السلام و برادران وی، ان نامه را دیدند، اظهار داشتند: سلام ما را به دایی مان برسان و بگو: ما نیازی به این امان نامه نداریم؛ امان خدا از امان ابن مرجانه بهتر است.
شمر، عصر روز تاسوعا به سراغ فرزندان ام البنین رفت و گفت: فرزندان خواهر من! کجایید؟ حضرت عبّاس علیه السلام به همراه برادران خود (بعد از ان که امام حسین علیه السلام ایشان را به جواب دادن به شمر توصیه کرد)، گفتند: چه می گویی؟ شمر گفت: شما چهار برادر، در امان هستید؛ خود را به کشتن ندهید. انان گفتند: خداوند تو و امانت را لعنت کند! اگر تو دایی ما بودی، حسین علیه السلام را در نظر می گرفتی! ایا سزاوار است ما برادران، در امان باشیم؛ ولی فرزند پیامبر صلی الله علیه واله بدون امان؟
به همین دلیل، در مجالس و محافل مذهبی و عزاداری، روز تاسوعا را به ابوالفضل علیه السلام نسبت می دهند و از احوال و شخصیت ان سرور، سخن می گویند و چنین وانمود می کنند که تاسوعا، روز ابوالفضل علیه السلام است.
اری، (تاسوعا) به ان حضرت بیشتر ارتباط دارد؛ زیرا در ان روز حضرت ابوالفضل علیه السلام شهادت در عاشورا را بر زندگی ترجیح داد و از خود گذشت و امان نامه ابن مرجانه را رد کرد و ان را و صاحب ان را لعن و نفرین کرد؛ ولی امان خدا را با افتخارو ایثار، کسب کرد!
عصر تاسوعا همان طور که گذشت، اغاز یورش یزیدیان بود که با شجاعت حضرت ابوالفضل علیه السلام و گفت وگوی او با سپاه عمر سعد، جنگ به عاشورا موکول شد، و نام و نقش پرچمدار کربلا را به یاد می اورد.
درخواست امام حسین علیه السلام از دشمن
عصر پنج شنبه روز نهم محرم، صدای خروش لشگر برخاست. ابن سعد فرمان حمله به طرف خیمه های ابی عبدالله علیه السلام را صادر کرد. در ان وقت، سیدالشهداء علیه السلام در برابر خیمه، شمشیر خود را اماده می کرد و در این حال، به خواب سبکی فرو رفته بود. خواهرش زینب علیهاالسلام، وقتی صدای لشکریان را شنید، مضطرب شده، نزد برادر امد و فرمود: ای جان برادر! مگر صدای دشمنان و شیهه اسبان ایشان را نمی شنوی که نزدیک رسیده اند؟ ای برادر! دشمنان رسیدند و طناب خیمه ها را بریدند.
ان حضرت بیدار شد؛ سربرداشت و فرمود: در خواب، جد بزرگوارم را دیدم که به من فرمود: ای حسین! تو به زودی نزد ما خواهی امد و از ذلت دنیا خلاص خواهی شد.
چون خواهر دل سوخته اش این سخن را شنید، بی تابی کرد و زار زار گریست. امام فرمود: ای خواهر! ارام باش! دشمنان ما را به شماتت درنیاور. خدا تو را رحمت کند.
پس از ان، امام علیه السلام به برادرش ابوالفضل العباس علیه السلام فرمود: فدایت شوم برادر جان! سوار شو و از اینان سوال کن که هدفشان از این حمله چیست؟ حضرت ابوالفضل علیه السلام سوار بر اسب، به همراه بیست نفر دیگر، مثل زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سمت لشگر دشمن امدند و از هدفشان سوال کردند. انان در جواب گفتند: امیر دستور داده، تسلیم فرمان او باشید وگرنه، هم اکنون با شما می جنگیم.
حضرت ابوالفضل علیه السلام برگشت؛ تا جریان را به امام اطلاع دهد و همراهان وی در ان جا ماندند و مشغول موعظه شدند. او پیام لشگر دشمن را به امام علیه السلام رسانید. حضرت فرمود: برادر جان! برگرد و از انان، امشب را مهلت بگیر؛ تا بتوانم به نیایش و استغفار بپردازم؛ خدا می داند من نماز و تلاوت قران و دعا و استغفار را بسیار دوست دارم.
حضرت ابوالفضل علیه السلام برگشت و سخن امام را به اطلاع رسانید. عمرسعد جوابی نداد؛ اما یکی از همراهان او به نام عمرو بن حجاج، رو به عمرسعد کرد و گفت: سبحان الله! اگر اینان اولاد پیامبر]صلی الله علیه واله هم نبودند و از ترک و دیلم بودند و از تو چنین درخواستی می کردند، باید اجابت می کردی. تو چگونه درخواست اینان را رد می کنی؟
قیس ابن اشعث گفت: با در خواستشان موافقت کن؛ ولی به خدا سوگند! اینان فردا از جنگ استقبال می کنند.
ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر می دانستم این چنین می خواهند، مهلت نمی دادم.
به هر حال، با اطمینانی که عمر سعد از نرسیدن نیروی کمکی به سپاه امام حسین علیه السلام داشت، تا فردا به ایشان فرصت داد و نهضت حسینی به شب عاشورا رسید و وارد مرحله ای دیگر شد.