در مقابل سپاه حُر(شب چهارم)

کاروان امام از منزل شراف نیز روان شد.اول روز را همچنان راه پیمودند تا ظهر شد.یکی از یاران امام گفت: الله اکبر

حسین ع گفت: (الله اکبر، برای چه تکبیر گفتی؟)

گفت: نخلستان دیدم.

گروهی دیگر از یاران امام گفتند: به خدا، هرگز در این جا حتی یک نخل هم ندیده ایم.

حسین ع گفت: پس به نظر شما چه دیده، ؟

گفتیم: به خدا سوگند، گردن اسبان و سرنیزه ها را دیده.

امام ع گفت: به خدا به نظر من نیز همین است و ادامه داده، گفت: پناهگاهی هست که سوی ان برویم و پشت سر خویش نهیم و با قوم از یک طرف به مقابله پردازیم.؟

گفتیم: اری، کوه ذو حسم نزدیک شماست که از سمت چپ می توانید به طرف ان بپیچید.اگر زودتر از قوم انجا برسید چنان است که می خواهید.

گویند: پس حسین ع از سمت چپ راه به طرف انجا حرکت کرد.

گویند: ما نیز با وی به راه افتادیم و خیلی زود گردن اسبان نمودار شد، که ان را بخوبی مشاهده کردیم و از راه پیچیدیم همین که انها دیدند که ما از راه برگشتیم، به طرف ما پیچیدند.گویی نیزه هاشان شاخ زنبورها و پرچمهای انان بال پرندگان بود.

و بدین ترتیب سوی ذو حسم با شتاب به راه افتادیم و زودتر از انها به انجا رسیدیم.حسین ع فرود امد و فرمان داد تا خیمه های او را زدند.سپس قوم سر رسیدند، که یک هزار سوار همراه حر بن یزید تمیمی بودند.او و لشگریانش در گرمای نیمروز در برابر حسین ع ایستادند .امام و یارانش عمامه بر سر داشتند و شمشیرها را به گردن اویزان کرده بودند.حضرت به جوانان خود فرمود: اب به این جماعت دهید و سیرابشان کنید.اسبها را نیز سیراب کنید.پس چنان کردند .گروهی از انان به قوم اب دادند، تا سیراب شدند.می امدند و کاسه ها و ظرفهای سنگی و طشتها را از اب پر می کردند و نزدیک اسب می بردند و چون سه یا چهار یا پنج بار می خورد، از پیش ان می بردند و اسب دیگر را اب می دادند تا همه سپاه را اب دادند.

علی بن طعان محاربی گوید: با حر بن یزید بودم.در راه به اخرین دسته از یاران وی رسیدم .همین که حسین ع مشاهده کرد که من و اسبم تشنه ایم، گفت: راویه را بخوابان که راویه نزد من معنی مشگ می داد.پس گفت: برادرزاده، شتر را بخوابان.

گوید: و من شتر را خوابانیدم.

گفت: اب بنوش.اما من هر چه می خواستم بنوشم اب از مشگ بیرون می ریخت.

حسین ع گفت: مشگ را بپیچ.

گوید: و من ندانستم چه کنم.

امام ع بیامد و مشگ را کج کرد و من اب نوشیدم و اسبم را اب دادم.

انگاه امام رو کرد به حر و پرسید: ایا تو به یاری ما امده ای یا قصد مبارزه با ما داری؟

حر گفت: ای ابا عبد الله، منظور ما جنگ با شماست.امام گفت: لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

چنان که قبلا نیز اشاره شد، حر بن یزید از قادسیه سوی حسین ع امده بود، و عبید الله بن زیاد، حصین بن تمیم را فرستاده بود و به وی دستور داده بود به قادسیه فرود اید و حر بن یزید را با هزار سوار به مقابله حسین بفرستد.حر همچنان در مقابل حسین بود، تا وقت نماز ظهر فرا رسید.حسین ع حجاج بن مسروق را گفت که اذان بگوید و او بگفت و چون وقت اقامه گفتن رسید، حسین ع که ردایی پوشیده و عبایی با نعلین داشت بیرون امد.پس حمد خدا گفت و ثنای او به جا اورد.انگاه گفت: ای مردم مرا به پیش خدا و شما این عذر هست که پیش شما نیامدم تا نامه های شما به من رسید، و فرستادگانتان گفتند سوی ما بیا که امام نداریم .شاید خدا به وسیله تو ما را هدایت کند.چنانچه بر این قرار هستید، من به نزد شما امده ام .اگر عهد و پیمانی کنید که اطمینان یابم، به شهر شما می ایم، و اگر پیمان نکنید و امدن مرا خوش ندارید، از انجا که امده ام به همان جا باز می گردم.

همگی در مقابل امام خاموش ماندند.حضرت موذن را گفت، اقامه بگوی و او اقامه نماز بگفت .پس به حر فرمود: می خواهی با یاران خویش نماز کنی؟ گفت: نه، تو نماز می خوانی و ما نیز به تو اقتدا می کنیم.پس حسین ع پیشوای نماز انها شد.انگاه به درون رفت و یارانش به گرد او فراهم امدند.حر نیز به جای خویش رفت و وارد خیمه ای شد که برایش زده بودند و جمعی از یارانش اطراف او فراهم شدند و بقیه یارانش به صف لشگر که در ان بودند بازگشتند.و هر کدامشان عنان مرکب خویش را گرفته و در سایه ان نشسته بودند وقتی هنگام عصر فرا رسید، حسین ع گفت: برای حرکت اماده شوید.

همراهان حضرت اماده رفتن شدند.سپس منادی خویش را بگفت تا ندای نماز عصر داد و اقامه گفت، سپس امام پیش امد و با قوم نماز خواند، و سلام نماز بگفت، انگاه رو به جماعت کرد و حمد و ثنای خدا به جا اورد و سپس گفت:

(اما بعد، ای مردم! اگر پرهیزکار باشید و حق را برای صاحب حق بشناسید، بیشتر مایه رضای خداست.ما اهل بیت محمد به کار فرمانروایی شما از این مدعیان ناحق که با شما رفتار ظالمانه دارند، شایسته تریم.چنانچه ما را خوش نمی دارید و حق ما را نمی شناسید، و رای شما جز ان است که در نامه هاتان به من رسیده و فرستادگانتان به نزد من اورده اند از پیش شما باز می گردم.

حر بن یزید گفت: به خدا ما نمی دانیم که این فرستادگان کیستند و این نامه ها که می گویی چیست؟ حسین ع گفت: ای عقبه پسر سمعان، خرجینی را که نامه های انها در ان است بیاور.پس عقبه، خرجینی پر از نامه بیاورد و پیش انها فرو ریخت.حر گفت: ما جزو این گروه که به تو نامه نوشته اند نیستیم.به ما دستور داده اند وقتی به تو رسیدیم از تو جدا نشویم تا تو را در کوفه نزد عبید الله بن زیاد ببریم.پس حسین ع گفت: مرگ از این اندیشه که در سر داری به تو نزدیک تر است.انگاه امام حسین ع به یاران خویش گفت: برخیزید و سوار شوید .پس همراهان وی سوار شدند، و منتظر ماندند تا زنانشان نیز سوار شدند و به یاران خود گفت برویم.همین که خواستند حرکت کنند، جماعت از رفتنشان مانع گردید.امام به حر گفت: مادرت عزادار باد.چه می خواهی؟ ، حر گفت: به خدا اگر جز تو کسی از عرب این سخن را به من می گفت و در این وضع بود که تو هستی از ذکر عزاداری مادرش هر که بود دریغ نمی کردم.اما به خدا از مادر تو هرگز سخن نگویم مگر به نیکوترین وصف.

حسین ع گفت: چه می خواهی؟ حر گفت: می خواهم تو را پیش عبید الله بن زیاد ببرم.

حسین ع گفت: در این صورت به خدا با تو نمی ایم.

حر گفت: حال که چنین است به خدا سوگند تو را وانمی گذارم.و این سخن از دو طرف سه بار تکرار شد، و چون سخن میانشان به درازا کشید حر گفت: مرا دستور جنگ با تو نداده اند.دستور داده اند از تو جدا نشوم تا تو را به کوفه برسانم.اکنون که از امدن به کوفه ابا داری .پس راهی در پیش گیر که تو را نه به کوفه برد و نه به مدینه.که میان من و تو انصاف باشد تا به ابن زیاد بنویسم.شاید خداوند تا ان وقت کاری پیش ارد، که مرا از درگیری با تو معاف دارد.انگاه گفت: پس، از این راه برو و از راه عذیب و قادسیه به طرف چپ گرای، و بدین ترتیب حسین ع با یاران خویش به راه افتاد و حر نیز با وی همراه بود.در میان راه حسین ع رو کرد به یاران خویش و یاران حر و گفت: پیمبر خدا ص فرمود هر کس حاکم ستمگری را ببیند که حرام خدا را حلال شمارد، و پیمان خدا را بشکند و به خلاف سنت رسول الله رود و میان بندگان خدا با گناه و تعدی عمل کند، و اعمال ناروای انان را به کردار یا به گفتار نگوید، بر خدا فرض باشد که او را به جایی که باید برد.اگاه باشید که اینان به اطاعت شیطان درامده اند و اطاعت رحمان را رها کرده اند. تباهی اورده اند و حدود را معوق نهاده اند و غنیمت را خاص خویش کرده اند، حرام خدا را حلال دانسته اند و حلال خدا را حرام شمرده اند و من شایسته ترین کس باشم که مفاسد انان را بازگو کنم.نامه های شما به من رسید و فرستادگانتان با بیعت شما پیش من امدند که مرا تسلیم نمی کنید و از یاریم باز نمی مانید.حال چنانچه به بیعت خویش عمل کنید بهره خود را برده اید و راه صحیح و رشد را یافته اید.من حسین پسر علی و فرزند فاطمه دختر پیمبر خدا ص هستم که جانم با جانهای شماست و کسانم با کسان شمایند و پیشوای شما خواهم بود، و اگر چنین نکنید و پیمان خویش بشکنید و بیعت مرا از گردن خویش بردارید به جان خودم که این از شما تازه نیست.با پدرم و برادرم و عموزاده ام مسلم بن عقیل نیز چنین کرده اید.فریب خورده کسی است که فریب شما خورد.بهره خویش را گم کرده اید و نصیب خویش را به تباهی داده اید. هر که پیمان شکند به ضرر خویش می شکند.زود باشد که خداوند مرا از شما بی نیاز گرداند.و السلام.گویند: حر بیامد و با امام همراه شد و گفت: ای حسین تو را به خدا در اندیشه خودت باش و بدان که اگر با انان جنگ کنی و انان با تو بجنگند حتما کشته خواهی شد.حسین ع گفت: مرا از مرگ می ترسانی؟ مگر بیشتر از این چیزی هست که مرا بکشند؟ پاسخ من به تو شعری است که ان مرد اوسی با پسر عموی خویش گفت، که وقتی به یاری پیمبر خدا می رفت وی را بیم داده و به او گفته بود، کجا می روی که کشته می شوی؟ و به پاسخ گفته بود:

  • سامضی و ما بالموت عار علی الفتی
  • اذا ما نوی حقا و جاهد مسلما
  • و واسی الرجال الصالحین بنفسه
  • و فارق مثبورا و ودع مجرما
  • اقدم نفسی لا ارید بقاءها
  • لتلقی خمیسا فی الوغی و عرمرما
  • فان عشت لم اندم و ان مت لم الم
  • کفی بک ذلا ان تعیش و ترغما

همین که حر بن یزید این سخن را بشنید، از او کناره گرفت.وی با یارانش از یک سو می رفت و حسین ع از سوی دیگر تا به عذیب هجانات رسیدند.در اینجا ناگهان چهار کس را دیدند، که برای یاری ان حضرت از کوفه امده و بر مرکبهای خویش سوار بودند.این چهار تن عبارت بودند از: عمرو بن خالد صیداوی، مجمع عایذی و پسرش، و جناده ابن حارث سلمانی و همراه انان فرد دیگری بود که غلام نافع بن هلال جملی شمرده می شد، و اسبی را که از ان نافع بود به نام کامل یدک کرده بود.نافع خود قبلا حرکت کرده و سفارش کرده بود که اسبش را به او برسانند.پس در میان راه به امام ملحق شد.

راهنمای ایشان طرماح بن عدی، بر اسب خویش همراهشان بود.وی از خانواده خود جدا شده و از کوفه حرکت کرده بود تا در میان راه به انان ملحق شود.انها از بیراهه به راه افتاده بودند، تا با امام ع ملاقات کنند.همین که به کاروان حسین ع نزدیک شدند طرماح به گفتن اشعاری به این شرح پرداخت:

  • یا ناقتی لا تذعری من زجری
  • و شمری قبل طلوع الفجر
  • بخیر رکبان و خیر سفر
  • حتی تحلی بکریم النجر
  • الماجد الحر الرحیب الصدر
  • اتی به الله لخیر امر
  • ثمه ابقاء بقاء الدهر

باری این گروه چهار نفری که به قصد یاری امام ع به راه افتاده بودند، سرانجام به ان حضرت پیوستند.حر به این قصد بود که انها را دستگیر کند و یا به کوفه بازگرداند.امام حسین ع وی را از این امر بازداشت و گفت: من با همه توان خود از انان دفاع می کنم.انها به منزله همراهان من هستند و از یاران من محسوب می شوند.اگر به قرار که میان من و تو بوده عمل نکنی با تو پیکار می کنم.پس حر دست از انها برداشت.حسین ع به انها گفت: با من از مردم کوفه خبر گویید.پس در پاسخ امام گفتند: ابن زیاد بزرگان قوم را رشوه های زیاد داده است که دوستی انان را جلب کند و بر ضد تو متفق گرداند.مردم، دلهایشان به تو مایل است.اما فردا شمشیرهایشان بر ضد تو کشیده می شود.امام پرسید: ایا از فرستاده من، قیس بن مسهر، خبر دارید؟

گفتند، بله، ابن زیاد او را به قتل رسانید.در اینجا اشک در چشم حسین ع امد و نتوانست نگه دارد.پس گفت: (فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) (1) بار الها بهشت را جایگاه ما و انها قرار ده و ما و انان را در پناه رحمت و ذخیره های بسیار ثواب خویش فراهم ار).

گویند، در این هنگام طرماح بن عدی به امام نزدیک شد و گفت: به خدا پناه ببر که مردم کوفه شما را فریب ندهند.به خدا سوگند چنانچه وارد کوفه شوید، بدون شک کشته خواهید شد و من از ان بیم دارم که نگذارند حتی به کوفه هم برسید.من هر چه می نگرم یاران بسیاری را با تو نمی بینم، و اگر گروههای دیگری جز، همین عده که من می بینم به جنگ با شما بپردازند، جهت مقابله با شما کافی است.و من پیش از انکه از کوفه درایم افراد زیادی دیدم که هرگز بیش از ان جماعت به یک جا ندیده بودم که قصد داشتند برای نبرد به سوی شما حرکت کنند .شما را به خدا اگر می توانید حتی یک وجب هم به کوفه نزدیک نشوید.اگر می خواهید به شهری فرود ایید که خدایت در انجا محفوظ دارد تا کار خویش را ببینی و بنگری چه خواهید کرد .به نظر من چنانچه در کوهستان محفوظ ما که اجا نام دارد فرود ایید بهتر است.انگاه کس پیش مردان طی می فرستم که در اجا و سلمی اقامت دارند، و انان را به یاری شما فرا می خوانم .

حسین ع گفت: خدا تو و قومت را پاداش نیک دهد.میان ما و این قوم، سخنی پیش امده که نمی توانیم از ان منصرف شویم.اینک چنانچه خداوند شر دشمن را از ما کوتاه فرماید، بر ما منت نهاده و نعمتی است که بر ما ارزانی داشته است، و این خود بر ما کافی خواهد بود، و چنانچه به ناچار می بایست با انان به مقابله پردازیم، به افتخار شهادت نایل خواهیم شد.طرماح بن عدی همچنان با امام به راه خود ادامه داد.سپس با وی وداع کرد و گفت: از کوفه برای کسانم اذوقه گرفته ام.می روم و پس از رسانیدن ان به خانواده خویش بازمی گردم و به یاری تو می شتابم.وی همین که از این سفر بازگشت، در منزلگاه عذیب هجانات به وی اطلاع دادند که امام حسین ع به شهادت رسیده است.پس بی درنگ از همان جا بازگشت.بنا به روایت دیگر حسین ع از یاران خود پرسید: در میان شما کسی هست که در این جاده راه دیگری را بشناسد؟ طرماح بن عدی پاسخ داد، بله.ای پسر پیمبر خدا من می شناسم.امام ع گفت: پس همراه ما حرکت کن بدین ترتیب طرماح پیشاپیش کاروان امام در حالی که به خواندن رجز پرداخته بود به راه افتاد:

  • یا ناقتی لا تذعری من زجر
  • و امضی بنا قبل طلوع الفجر
  • بخیر فتیان و خیر سفر
  • ال رسول الله ال الفخر
  • الساده البیض الوجوه الزهر
  • الطاعنین بالرماح السمر
  • الضاربین بالسیوف البتر
  • حتی تحلی بکریم النجر
  • الماجد الجد الرحیب الصدر
  • اصابه الله بخیر امر
  • عمره الله بقاء الدهر
  • یا مالک النفع معا و الضر
  • اید حسینا سیدی بالنصر
  • علی الطغاه من بقایا الکفر
  • علی اللعینین سلیلی صخر
  • یزید لا زال حلیف الخمر
  • و ابن زیاد العهر بن العهر

پی نوشت:

1 قران سوره احزاب ایه 2





موسسه خیریه حضرت جوادالائمه(ع)|اولین و بزرگترین مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست در غرب کشور