ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام

شب موعود

شب عجیبی است و حیدر کرّار حالت عجیب تری دارد. اسمان و ستارگانشْ وحشت زده از یک حادثه بزرگ خبر می دهند و علی علیه السلام می فرماید: (نه به من دروغ گفته اند و نه من دروغ می گویم. ان شبی را که به من وعده داده اند، همین امشب است.) او اینک تماشاگر اخرین شب حیات خویش در روی زمین است.

هر لحظه احساس می کند که در گذرگاه عمر خویش، به سرمنزل مقصود رسیده و به خوبی می داند که زمینْ منزل تنهایی و خانه بی کسی و دیار غربت است. راستی در این شب عجیب، بر مولامان علی چه گذشت؟

در سوگ مرتضی علیه السلام

امشب، شب فروچکیدن قطره قطره دل هاست؛ شب گریه ستاره هاست. امشب، زمین نظاره گر اشک های مهتاب است و فردا افتاب مویه می کند، در خویش می شکند و پژمرده می شود. امشب، دلِ اسمان گرفته است. امشب ارامش از همه جا رخت بربسته و فردا، طوفان سهم ناک حادثه ای تلخ، دل های مومنان خدا را سخت می لرزاند. فردا برکه دل ها، سرشار از تلخابه اندوه می گردد و پیاله دیدگانِ سرخ عشاق حق، پر از غمابه فراق می شود.

فردا، پرندگان سپیدبال اسمان ابی، پروازی سیاه می کنند. پروانه ها به گل ها تسلیت می گویند، قاصدک ها، دیگر خبری از شادمانی و سرور را زمزمه نمی کنند. فردا، همه جا و همه چیز به رنگ عزاست و این همه، در سوگ مرتضی علیه السلام است.

علی علیه السلام و ماه رمضان

هنگامی که ماه رمضان فرا رسید، علی علیه السلام هر شب به منزل یکی از فرزندان خود می رفت و هنگام افطار، بیش از سه لقمه غذا تناول نمی کرد.

شبی از شب ها، امام حسن و امام حسین علیهم السلام علت کم خوردن شان را پرسیدند، ان حضرت فرمود: (همانا روزهای کوتاهی مانده است که امر خدایِ بلندمرتبه فرابرسد و من بیش از هرچیز، دوست دارم که پروردگارم را در حالی ملاقات کنم که شکمم خالی باشد).

ایشان مکرر می فرمود: (طبق علایمی که پیغمبر به من خبر داده، نزدیک است که ریش سپیدم با خون سرم رنگین گردد).

عزیزترین مهمان عالم

خورشید با رخ زرد، خیمه نیلگون را وداع می گوید و شب از راه رسیده تا برای اخرین بار، علی علیه السلام این مظلوم ترین مظلوم تاریخ را در برگیرد، همه می دانند که علی علیه السلام با تاریکی الفتی دیرینه دارد؛ شب و تاریکی و چاه و تنهایی!

او امشب افطار را مهمان دخترش (ام کلثوم) است که سفره ای ساده برای عزیزترین مهمان عالم تدارک دیده؛ نان جو و مقداری شیر و نمک!

مولا علی علیه السلام خطاب به دخترش می فرماید: (دخترم ایا دیده ای که پدرت با دو نوع خورش افطار کند که سفره را این چنین رنگین ساخته ای؟)

بعد به چند لقمه نان و مقداری نمک اکتفا می کند. شب دارد به تندی دامن خود را جمع می کند تا هولناک ترین جنایت تاریخ را به نظاره بنشیند و مولا علی علیه السلام نیز اماده می شود تا با چهره گلگون، در افق سرخ نوزده رمضانْ از مسیر محراب عبادت، عروج خونین خویش را اغاز کند.

مرغابی های مضطرب

ام کلثوم دختر امیرمومنان که ایشان شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را در خانه او گذرانده بود، می گوید: صبح هنگام که پدرم علی علیه السلام درِ اتاق را گشودند و به صحن خانه امدند، چند مرغابی که برای برادرم حسین هدیه اورده بودند، سر راه ایشان امدند و بال های خود را گشودند و مقابل روی ایشان فریاد می زدند و پایین لباس ایشان را گرفتند. حضرت فرمودند: (ان ها را به حال خود بگذارید؛ اینان فریاد کنندگانی هستند که از پیِ ان ها، نوحه کنندگانی خواهند بود. بامداد، قضای الهی پدیدار خواهد گشت). بعد حضرت رو به من کرده و فرمودند: (ای دخترم، تو را به حقّ خودم برتو، سوگند می دهم که این مرغابی ها را ازاد بگذاری؛ زیرا ان ها تعدادی حیوان بی زبان اند که وقتی گرسنه و تشنه می شوند، نمی توانند سخنی بگویند و تو ان ها را نزد خود نگه داشته ای؛ پس ان ها را اب و غذا بده یا رها کن تا از گیاهان زمین بخورند).

قلاّب در

سرانجام شب نوزدهم ماه رمضان به پایان رسید و علی علیه السلام در تاریکی سحر، به سوی مسجد حرکت کردند.

هنگامی که ان حضرت به درِ خانه رسیدند و ان را گشودند و خواستند از خانه بیرون روند، قلاب در به کمر ایشان گیر کرد و کمربندشان باز شد و به زمین افتاد؛ پس ان را از زمین برداشتند و در حالی که ان را می بستند، این اشعار را زمزمه کردند: (هان ای فرزند ابوطالب، کمر خویش را برای مرگ ببند؛ چرا که مرگ در راه است و به دیدارت می اید. هرگز از رویدادها و حوادث روزگار ـ هنگامی که بر سرت فرود امد ـ گریه و زاری راه مینداز؛ چرا که این روزگار همان گونه که تو را خندانیده، روزی هم خواهد گریاند). ان گاه زیر لب فرمودند که: (خداوندا، مرگ را بر ما سعادت مندانه ساز و دیدارت را بر ما مبارک گردان).

شقّ القمر

حضرت علی علیه السلام پس از سر دادن اذان، از بام مسجد به زیر می اید وارد ان می شود و به محراب قدم می گذارد و به نماز می ایستد. صف های مرتّب مردم بسته می شود و غریبه ای به زحمت خود را در صف اول پشت سر امام جای می دهد. ناگهان دست پلید شقاوت، از استین هرزه نامردی بیرون می اید که با شمشیر زهراگین خود، سر مبارک امیرمومنان را نشانه می رود و فرقش را در حالی که زمزمه توحید بر لب داشت، می شکافد و دامن محراب را از خون پاک حضرتش گلگون می سازد و شقّ القمری دیگر پدید می اید.

بگذشت روز و مه و سالْ مدام تا شب نوزدهم ماه صیام
ان منافق صفتِ پستِ شریر بِشِکافت فرق علی با شمشیر

عزیزاللّه سوری

شقی ترین انسان

دست هایت پلیدتر از ان است که شایسته نفرین باشد. تو، نفرین را هم به نفرت واداشته ای. ای هیچ، مادام که شمشیر تو فرا رفت، عرش فرود امد و هنگامی که ضربه تو بر فرق جهان نشست، قیامت به پاخاست. (شقی ترین انسان در تمام جهان)، کوچک ترین صفتی است که بر تو می زیبد. ای همه ی پلیدی، خزان گرفته ترین واژه ها را حیف است که با نام تو بیالایم. ای همهمه ی واهمه های پریشان، فرزند ارشد پلیدی، پیمان کار نابکاری، چگونه از پلّه های پلیدی بر فراز رفتی و راهی به سوی فرق بلند فاتح قلّه های فرزانگی گشودی؟

به اسیر کن مدار

هنگامی که امام علی علیه السلام را از مسجد کوفه به خانه بردند، دیری نگذشت که ضارب را دستگیر کرده و نزد حضرت اوردند. حضرت فرمود: (تو عبدالرحمن پسر مُلْجَم هستی؟) گفت: اری. ان گاه امام رو به فرزندش حسن علیه السلام کرد و فرمود: (حسن جانم، با اسیرت مدارا کن و براو رحمت اور. به او نیکی کن و بر او مهر ورز. مگر نمی نگری که دیدگانش از وحشت از حدقه بیرون امده و قلبش از هراس در تپش است).

حتی حضرت تا اخرین لحظات هم سراغ اسیرش را می گیرد که: (ایا به اسیرتان غذا داده اید؟ ایا به او رسیدگی کرده اید؟) کاسه ای شیر برای مولا می اورند، مقداری می نوشد و می گوید که باقی را به این مرد بدهید تا بنوشد و گرسنه نماند).

استاد شهریار چه نیکو گفته است که:

به جز از علی که گوید، به پسر که قاتل من چو اسیر توست امروز، به اسیر کن مدارا

رستگاری ابدی

هنگامی که ابن ملجم شمشیرش را بر فرق عدالت فرود اورد، خون دل علی از پیشانی او به اسمان جهید و فریاد (فُزتُ و رَبِّ الکعبه؛ به خدای کعبه رستگار شدم) او، تمامی مسجد را درحیرت فرو برد.

همان دم لرزه ای زمین را فراگرفت و ندایی به پاخاست که: (به خدا سوگند ارکان هدایت فرو ریخت، ستاره ها و نشانه های اسمان تیره شد، ریسمان حق گسست و پسرعموی مصطفی، وصی برگزیده خدا، علی مرتضی، سرور اوصیا به شهادت رسید و شقی ترین اشقیا او را به شهادت رساند).

معاینه پزشکی

هنگامی که ضربت سهمگین ابن ملجم بر مولا علی علیه السلام وارد شد، مردمان سراسیمه امام را به خانه بردند. به دستور امام حسن علیه السلام اَثیربن عَمرو، ماهرترین پزشک کوفه را بر بالین ان حضرت اوردند. به دستور او گوسفندی را ذبح کردند و ریه ان را به وی دادند تا او رگی را از ان بیرون اورد. چون رگ را بست، ان را بر شکاف فرق علی علیه السلام قرار داد و پس از ساعتی گفت: (ای امیرالمومنین، وصیت کن که زهر مغز را فراگرفته است و معالجه فایده ای ندارد).

پدر یتیمان

امشب دیگر از ناشناسی که همه شب به در خانه ان ها حضور می یافت و با قرصی از نان جوین و اغوش پر از محبت، زندگی را به گونه ای دیگر برایشان ترسیم می کرد، خبری نیست. در دیار محرومان و بی پناهان، هر چه تاریکی افزون و سیاهی مستولی می شود، رایحه یتیم نوازی ان نااشنای گمنام به مشام منتظران نمی رسد و انتظار طولانی رنج و فقر و گرسنگی، گویا تا ابد به یاس مبدّل می شود.

ان ها بعد از دو روز انتظار طولانی، وقتی محراب مسجد را رنگین شده از خون پاک ان بزرگ وار می یابند، پی می برند که ان مرد نااشنا، غیر از امیرمومنان، یار و یاور محرومانْ نبوده است. ان ها اینک واقعا بی پناه و پدرْ از دست داده شده اند.





موسسه خیریه حضرت جوادالائمه(ع)|اولین و بزرگترین مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست در غرب کشور