اگر منتظر بخشش دیگران هستید ولی هنوز خودتان را نبخشیدهاید، این را بدانید که این بخشش هرگز آنگونه که انتظار دارید اتفاق نخواهد افتاد و به شما احساس رضایت درونی نمیدهد. یاد بگیرید بخشیدن را از خودتان شروع کنید تا هم دیگران شما را ببخشند و هم شما بهراحتی دیگران را ببخشید.
ممکن است دیگران شما را تحسین کنند یا نکنند. شما نمیتوانید به تحسین و تمجید آنها وابسته باشید. اگر برای اینکه دیگران از شما قدردانی کنند و ارزش کارهای شما را بفهمند کارهای خوبی انجام میدهید، باید برای ناامید و دلسردشدن آمادگی داشته باشید.
وقتی کاری را برای رسیدن به رضایت درونی انجام دهید، موجب میشود حس بهتری پیدا کنید. هر بار که در مسیر درستی گام برمیدارید یا احساسی منفی را از بین میبرید یا به دیگران مهربانی میکنید، خودتان را تحسین کنید و به خود تبریک بگویید. مهم نیست که دیگران چه فکری میکنند. چیزی که اهمیت دارد این است که خودتان درمورد خودتان چه فکری میکنید. با خود حرف بزنید و از حرفهای دلگرمکننده و انرژیبخش استفاده کنید. این کار باعث میشود نزد خودتان اعتبار بیشتری به دست بیاورید.
هیچکس نمیتواند همیشه شما را تشویق کند. گاهی وقتی حال بدی دارید و غمگین هستید، یک دوست میتواند حالتان را بهتر کند؛ ولی نمیتواند شما را وادار کند از زندگی لذت ببرید. خود شما هستید که باید اهدافی را برای خود تعیین کنید و برای رسیدن به آنها تلاش کنید؛ پس، از دیگران انتظار نداشته باشید این کار را برای شما انجام دهند.
اهدافی که تعیین میکنید حتما نباید بسیار چشمگیر و خاص باشند، ولی باید شما را به جلو و بهسمت چیزی هدایت کنند که برایتان ارزشمند است. اینکه بنشینید و منتظر باشید انگیزه خودش به سراغتان بیاید کاری عبث و بیهوده است. بهدنبال چیزی باشید که موجب میشود از جایتان بلند شوید و به خودتان تکانی بدهید. در خودتان انگیزه و اشتیاق ایجاد کنید و ذهنتان را درگیر چیزی غیر از خودتان کنید.
هیچکس مانند شما تربیت نشده، جای شما نبوده و بهجای شما زندگی نکرده است. تجربههایی که نگرش فعلیتان درمورد زندگی را شکل دادهاند با تجربههای هر فرد دیگری که روی زمین زندگی میکند کاملا متفاوت است؛ بنابراین از کسی انتظار نداشته باشید شما را کاملا درک کند. بعضیها میتوانند ارتباط نزدیکی برقرار کنند و بعضی دیگر حتی نمیتوانند بفهمند درمورد چهچیزی حرف میزنید.
دیگران میتوانند برای مدتی عامل شادیمان را برجستهتر و پررنگتر کنند، ولی اگر خودمان به دیدن نوری که به زندگی روزمرهمان میتابد تمایلی نداشته باشیم، دیگران نمیتوانند ما را وادار کنند آن را ببینیم. شادی از دیدن چیزهای خوبی که در زندگی ما هستند سرچشمه میگیرد، چه کوچک باشند و چه بزرگ.
مردی در سلولی تنگ و کوچک با کف بتونی و تختی فلزی زندانی بود. هر روز صبح از پنجره کوچکی در بالای دیوار سلول پرتو باریکی از نور آفتاب میتابید. او با اشتیاق منتظر تابیدن آن نور بود و برای وجود آن شکرگزار بود. یک روز سرد پاییزی، در حالی که روی زمین مرطوب از سرما به خود میلرزید، با وزش باد، برگ قرمز روشنی وارد سلول او شد و مقابل او روی زمین افتاد. او با دقت آن را برداشت و پنهان کرد، زیرا میدانست کسانی که او را اسیر کردهاند حتی آن شادی کوچک را نیز از او خواهند گرفت.
هر روز او برگ را بیرون میآورد و نگاهی به آن میانداخت. با گذشت زمان رنگ برگ تغییر کرد و به رنگ قهوهای درآمد، ولی هنوز هم تنها رنگ موجود در دنیای آن مرد بود. سپس روزی تکهای نخ آبی روشن را در گوشهای زیر تختش پیدا کرد و آن را نیز پنهان کرد. این سه لذت، یعنی پرتوی از نور آفتاب صبحگاهی و برگی خشک و تکهای نخ، به او کمک کردند که سه سال سلامت عقل خود را حفظ کند و در نهایت نیز او فرار کرد و به آزادی رسید.
این ماجرا به ما نشان میدهد که در میان انبوهی از شادیها زندگی میکنیم، البته اگر تمایل داشته باشیم آنها را ببینیم.
ممکن است گاهی نیاز داشته باشیم کودک بشویم، که باعث میشود زندگی را خیلی جدی نگیریم. بهترین حالت زمانی است که با یک دوست این کارهای کودکانه و بهظاهر بیمعنی را انجام میدهیم، ولی گاهی کسی را نداریم. چرخیدن در اتاق نشیمن، ایستادن روی رختخواب و سخنرانیکردن، شکلکدرآوردن مقابل آینه، وزنهبرداریکردن با ظرف پودر شوینده، شمشیربازی با قاشق غذاخوری و بهطور کلی رهاکردن قیدوبندها و کنترلنکردن احساسات در رفع استرس و تنش مؤثرند.
برای آزادگذاشتن کودک درونمان به کسی نیاز نداریم. گاهی همین رفتارهای بهظاهر احمقانه واقعا احساس خوبی دارند. البته رفتارهای مناسب و معقول در جامعه بسیار خوب است، ولی بهتر است که گاهی به خودمان کمی استراحت بدهیم!
همه ما مشکلاتی داریم. دیگران میتوانند کمک کنند راهحلهای ممکن را بررسی کنیم؛ ولی اگر ما مسبب بهوجودآمدن آن مشکلات باشیم، اغلب فقط خودمان میتوانیم آنچه را به وجود آوردهایم حل کنیم.
آیا راهحلهایی که دیگران تاکنون به شما پیشنهاد دادهاند برای شما مناسب بوده؟ معمولا توصیههای دیگران به نتیجه موردنظر و مطلوب ما منتهی نمیشوند. فقط افرادی که ذهنیت قربانی دارند از دیگران توقع دارند به کمک آنها بیایند؛ ولی افرادی که ذهنیتی برنده دارند گزینهها را بررسی میکنند، دستبهکار میشوند و هرجا که لازم باشد تغییرات و اصلاحاتی ایجاد میکنند.
اگر با بازخوردهای منفی بزرگ شده باشیم، همیشه وقتی کسی نظرش را میگوید در پسِ کلمات او دنبال معنای پنهانی میگردیم. معتقدیم همه افکار پنهانی دارند و هر کاری که دیگران انجام میدهند مشکوک است؛ مثلا اگر کسی با لبخند به ما نگاه میکند، از خودمان میپرسیم آیا سبزیِ غذا لای دندانهایمان مانده است، در حالی که شاید او به این فکر میکند که چه مدل موی زیبایی داریم یا اگر از کسی تعریفوتمجیدی میشنویم، فکر میکنیم از ما چیزی میخواهد. ما اگر دنبال بازخورد منفی باشیم، بیشک آن را همهجا خواهیم یافت.
شاید وقت آن رسیده است که انتظارات بیجا از دیگران را کنار بگذاریم و مسئولیت زندگی خودمان را بر عهده بگیریم. کدامیک از اشتباهات گذشتهتان را میتوانید ببخشید؟ کدام برداشتهایی که از رفتارها و گفتههای دیگران داشتهاید اکنون به نظرتان اشتباه میآیند؟ میخواهید چه تغییراتی را ایجاد کنید؟ در چهکارهایی میخواهید بهتر شوید؟