شب چهارم محرم (حر بن یزید ریاحی)+نوحه

حُر، نخستین کسی بود که راه را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بست. انتخاب وی به فرماندهی سپاهی که نخستین برخورد را با امام علیه السلام داشت، حاکی از اعتماد کامل حکومت امَوی به اوست. گناهی که حُر مرتکب شد، گناه کوچکی نبود؛ ولی هنگامی که خود را میان بهشت و دوزخ دید، ظاهرِ فریبنده دنیا که در باطن آن، دوزخْ نهفته بود، او را نفریفت و او، راه بهشت را به همراه دیگر شهدای کربلا، انتخاب کرد و در باره این انتخاب، گفت: به خدا سوگند، من خودم را میان بهشت و جهنّم، مخیر می بینم و به خدا سوگند، بهشت را با هیچ چیزی عوض نمی کنم، هر چند، تکه تکه و سوزانده شوم.

حُرّ بن یزید ریاحی، یکی از بزرگان قبیله بنی تمیم بوده است. اطّلاع دیگری از وی در دست نیست؛ لیکن سرنوشت او در میان یاران امام حسین علیه السلام، استثنایی و بسیار آموزنده است.

حُر، تنها کسی است که در روز عاشورا، فاصله میان دوزخ و بهشت را طی ساعاتی کوتاه، در نوردید و خود را از حَضیض شقاوت، به قلّه سعادت رساند. از این رو، سرنوشت حُر، دلیل روشنی بر آزادی انسان در انتخاب راه صحیح در زندگی است.

حُر، نخستین کسی بود که راه را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بست.[1] انتخاب وی به فرماندهی سپاهی که نخستین برخورد را با امام علیه السلام داشت،[2] حاکی از اعتماد کامل حکومت امَوی به اوست. گناهی که حُر مرتکب شد، گناه کوچکی نبود؛ ولی هنگامی که خود را میان بهشت و دوزخ دید، ظاهرِ فریبنده دنیا که در باطن آن، دوزخْ نهفته بود، او را نفریفت و او، راه بهشت را به همراه دیگر شهدای کربلا، انتخاب کرد و در باره این انتخاب، گفت:

به خدا سوگند، من خودم را میان بهشت و جهنّم، مخیر می بینم و به خدا سوگند، بهشت را با هیچ چیزی عوض نمی کنم، هر چند، تکه تکه و سوزانده شوم.

این، پیام آموزنده ای است برای همه کسانی که در زندگی خود، در دوراهی دوزخ و بهشت، قرار می گیرند، بویژه برای جوانان.

حُر، پس از انتخاب راه بهشت، نهیبی بر اسب خود زد و در حالی که دست هایش را روی سرش گذاشته بود، خود را به خیمه های سید الشهدا علیه السلام رساند و در بین راه، این جملات را زمزمه می کرد:

خداوندا! به سوی تو، توبه کردم. توبه ام را بپذیر، که دلِ دوستانت و فرزندان دختر پیامبرت را لرزاندم.

حُر، به دلیل خطای بزرگی که مرتکب شده بود، احتمال می داد که توبه او پذیرفته نشود. از این رو، هنگامی که به محضر امام علیه السلام رسید، گفت:

فدایت گردم! من همانی هستم که مانع بازگشت تو شدم و تو را وادار کردم که در این سرزمین، فرود بیایی. به خداوند سوگند، گمان نمی کردم که این گروه، تو را به این حالی که می بینم، برسانند. من به درگاه خدا، توبه می کنم. آیا راه توبه ای برای من هست؟

امام حسین علیه السلام پاسخ داد:

آری. خداوند، توبه تو را می پذیرد. فرود بیا!

حُر گفت:

من سواره باشم، برایت بهتر از این است که پیاده باشم و سرانجام کارم به فرود آمدن (شهادت)، منجر می شود.

سپس افزود:

از آن جا که من، نخستین کسی بودم که در برابر تو در آمدم، پس اجازه بده که نخستین کشته در برابر تو باشم، شاید از کسانی باشم که در فردای قیامت، از مصافحه کنندگان با جدّت محمّد صلی الله علیه و آله باشم.[3]

این سخن حُر، حاکی از عقیده راسخ وی به مبدأ و معاد است که همین معنا، اساس رستگاری وی گردید. حُر، پس از ایراد سخنانی هشیارکننده و هشداربخش برای سپاه کوفه، به صف دشمن حمله کرد تا به شرف شهادت، نائل آمد. یاران امام علیه السلام، او را در حالی که هنوز رمقی در تن داشت، از صحنه نبرد، بیرون آوردند و در برابر امام علیه السلام نهادند. سخنان امام علیه السلام بر بالین وی نیز، بسیار قابل تأمّل است. ایشان، در حالی که غبار از چهره او پاک می کرد، فرمود:

تو حُر (آزاده) هستی، همان گونه که مادرت تو را نامیده است؛ آزاده در دنیا و آخرت.

در «زیارت ناحیه مقدّسه»، آمده است:

سلام بر حُرّ بن یزید ریاحی!

در «زیارت رجبیه» هم نام وی، آمده است.

تاریخ الطبری به نقل از عَدی بن حَرمَله: چون عمر بن سعد، لشکر را آماده حمله کرد، حُرّ بن یزید به او گفت: خدا، تو را اصلاح کند! آیا می خواهی با این مرد (حسین علیه السلام) بجنگی؟

عمر گفت: به خدا سوگند، آری؛ چنان جنگی که آسان ترین بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دست ها باشد!

حُر گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای او، شما را راضی نمی کند؟

عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر کار با من بود، [صلح] می کردم؛ امّا فرمان روایت [ابن زیاد] نپذیرفته است.

راوی می گوید: حُر، آمد تا در جایی میان مردم ایستاد. مردی از قبیله اش به نام قُرّة بن قیس، همراهش بود. به او گفت: ای قُرّه! آیا امروز، اسبت را آب داده ای؟

گفت: نه.

گفت: می خواهی که آن را آب دهی؟

قُره می گوید: به خدا سوگند، گمان بُردم که او می خواهد کناره بگیرد و در جنگ، حضور نیابد و خوش ندارد که من، او را به هنگام این کار ببینم و خبر آن را به فرمانده برسانم. لذا به او گفتم: آبش نداده ام. می روم تا به آن، آب بدهم.

از جایی که حُر بود، دور شدم. به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود، آگاه می کرد، همراه او به سوی حسین علیه السلام می رفتم.

او کم کم به حسین علیه السلام نزدیک شد. مردی از قبیله اش به نام مهاجر بن اوس، به او گفت: ای ابن یزید! چه می کنی؟ می خواهی حمله کنی؟

حُر، خاموش ماند و لرزه، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: ای ابن یزید! به خدا سوگند، کار تو، مشکوک است! به خدا سوگند، هرگز در هیچ جنگی، آنچه اکنون از تو می بینم، ندیده بودم. اگر از من می پرسیدند که شجاع ترین مردِ کوفه کیست، از [کنار نام] تو نمی گذشتم. پس این چه کاری است که از تو می بینم؟!

حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان بهشت و دوزخ می بینم و به خدا سوگند، هیچ چیز را بر بهشت بر نمی گزینم، حتّی اگر تکه تکه و سوزانده شوم.

سپس، بر اسبش هِی زد و به حسین علیه السلام پیوست. حُر به حسین علیه السلام گفت: خدا، مرا فدایت کند، ای فرزند پیامبر خدا! من، همان کسی هستم که تو را از برگشتن، باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به نزول در این جا کردم. به خدا سوگند آن خدایی که جز او خدایی نیست، هرگز گمان نداشتم که این گروه، پیشنهادهای تو را نپذیرند و کار را به این جا برسانند. به خود می گفتم: چه اشکالی دارد که در برخی امور، از آنان، اطاعت کنم تا آنان، مرا بیرون رفته از اطاعتشان نبینند؟ آنها نیز این پیشنهادهای حسین را می پذیرند [و کار به خوشی خاتمه می یابد]. به خدا سوگند، اگر گمان هم می کردم که آنان، پیشنهادهای تو را نمی پذیرند، این کارها را با تو نمی کردم. اکنون، پیش تو آمده ام و پشیمان از آنچه کرده ام، به درگاه خدا توبه می کنم و با جانم، تو را یاری می دهم تا پیشِ رویت بمیرم. آیا برای من، توبه ای هست؟

حسین علیه السلام فرمود: «آری. خداوند، توبه ات را می پذیرد و تو را می آمرزد. نام تو چیست»؟

گفت: من حُر، پسر یزید هستم.

حسین علیه السلام فرمود: «تو حُر (آزاده) هستی، همان گونه که مادرت، تو را نامیده است. تو، إن شاء اللّه، در دنیا و آخرت، آزاده ای. فرود بیا».

حُر گفت: من سواره باشم، برایت سودمندترم تا پیاده شوم. سوار بر اسبم، ساعتی با آنان می جنگم. کارم به فرود آمدن (شهادت)، خواهد انجامید.

حسین علیه السلام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد! هر چه به نظرت می رسد، همان گونه عمل کن».

حُر، جلوی یارانش آمد و گفت: ای مردمان! چرا یکی از این پیشنهادهای حسین علیه السلام را نمی پذیرید تا خداوند، شما را از جنگ و ستیز با او، آسوده کند؟

گفتند: این فرمانده، عمر بن سعد است. با او سخن بگو.

حُر، همان سخن را با او باز گفت. عمر گفت: من نیز بسیار دوست داشتم که اگر راهی بیابم، چنین کنم.

حُر گفت: ای مردم کوفه! مادرتان به عزایتان بنشیند و گریان شود! او را دعوت کردید و چون آمد، تسلیمش کردید. ادّعای جان دادن در راهش را نمودید و سپس، بر او تاخته اید تا او را بکشید. او را باز داشته اید و اختیار را از کفش رُبوده و از همه سو، محاصره اش کرده اید و از روی آوردن به این همه سرزمین های پهناور خدا برای در امان ماندن خود و خانواده اش، باز داشته اید. اینک، اسیرِ دست شماست و اختیارِ سود و زیانی برای خود ندارد. او و همسران و کودکان و یارانش را از آب جاری فرات، محروم نموده اید؛ آبی که یهود و مجوس و مسیحی، از آن می نوشند، و خوک و سگِ صحرا در آن می غلتند. آن گاه، ایشان از تشنگی، در حال جان کنْدن هستند. چه بد رفتاری با فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله داشتید! خداوند، شما را روز تشنگی (قیامت) سیراب نکند، اگر هم اکنون، توبه نکنید و از آنچه اکنون می کنید، دست نکشید!

پیادگان لشکر، به او حمله بُردند و به او تیراندازی کردند. حُر نیز آمد و پیشِ روی حسین علیه السلام ایستاد.

تاریخ الطبری به نقل از هلال بن یساف: میان کسانی که به سوی حسین علیه السلام روانه شدند، حُرّ بن یزید حنظلی نَهشَلی بود که فرماندهی سوارانی را به عهده داشت. او هنگامی که پیشنهاد حسین علیه السلام را شنید، به سپاه ابن زیاد گفت: چرا آنچه را به شما پیشنهاد می دهند، نمی پذیرید؟ به خدا سوگند، اگر ترک و دیلم هم چنین چیزی را از شما می خواستند، برایتان روا نبود که آن را رد کنید.

امّا آنان، جز به تن در دادن حسین علیه السلام به حکم ابن زیاد، راضی نشدند. حُر نیز روی اسبش را چرخاند و به سوی حسین علیه السلام و یارانش رفت، به گونه ای که آنان (یاران امام علیه السلام)، گمان بُردند که او به جنگ با ایشان آمده است؛ امّا چون به آنان نزدیک شد، سپرش را واژگون کرد و بر آنان، سلام داد و سپس به یاران ابن زیاد، حمله کرد و با آنان جنگید و دو تن از آنان را کشت و سپس به شهادت رسید. رحمت خدا بر او باد!

تاریخ الطبری به نقل از محمّد بن قیس: هنگامی که حبیب بن مُظاهر کشته شد، این اتّفاق، حسین علیه السلام را آزرده خاطر کرد و فرمود: «خودم و یاران حمایت کننده ام را به حساب خدا می گذارم».

حُر نیز شروع به رَجَزخوانی کرد و گفت:

 سوگند یاد کرده ام که کشته نشوم تا بکشم و امروز، تنها از رو به رو، ضربت می خورم [و نمی گریزم].

 آنان را با شمشیر، ضربتی قاطع و بُرّان می زنم نه از آنان دست می کشم، و نه بازْپس می نشینم.

و نیز می گفت:

 با شمشیر، بر سپاهشان، ضربه می زنم در دفاع از بهترین ساکن مِنا و خَیف.

او و زُهَیر بن قَین، به شدّت جنگیدند. هنگامی که یکی از آن دو، حمله می برد و دشمن، گِردش را می گرفتند، دیگری حمله می بُرد و او را می رهانْد. مدّتی به این کار پرداختند تا آن که پیادگان [لشکر ابن زیاد]، بر حُرّ بن یزید، حمله بُردند و او به شهادت رسید.

تاریخ الطبری به نقل از ابو زُهَیر نَضْر بن صالح عَبْسی: هنگامی که حُرّ بن یزید ریاحی به حسین علیه السلام پیوست، مردی به نام یزید بن سفیان از قبیله بنی تمیم و از تیره بنی شَقِره که از فرزندان حارث بن تمیم بودند، گفت: بدانید که به خدا سوگند، اگر حُرّ بن یزید را به هنگام بیرون آمدن ببینم، با نیزه به او حمله می برم.

در بحبوحه رفت و آمد و درگیری سپاهیان، حُرّ بن یزید به پیشروی و حمله به دشمن، مشغول بود و این شعر عَنتَره را می خواند:

 هماره، به گودی زیر گلویش، تیر می زنم و نیز به سینه اش، تا این که با خون، رنگین شود.

اسب او هم از ناحیه گوش و ابرو، زخم خورده بود و خونش روان بود. در این هنگام، حُصَین بن تمیم که فرمانده نگاهبانان عبید اللّه بن زیاد بود و عبید اللّه، او را به سوی حسین علیه السلام روانه کرده و همراه عمر بن سعد بود و از سوی او، فرمانده سواران تکاور زرهپوش شده بود، به یزید بن سفیان گفت: این، حُرّ بن یزید است که آرزوی [دیدن] او را داشتی.

او گفت: آری.

سپس به سوی او حرکت کرد و به او گفت: ای حُرّ بن یزید! آیا خواهان جنگ تن به تن هستی؟

حُر گفت: آری. می خواهم.

حُر به مبارزه آمد. شنیدم که حُصَین بن تمیم می گوید: به خدا سوگند، من به او (یزید بن سفیان) می نگریستم. گویی که جانش را در دستش گرفته بود. حُر، مهلتش نداد و پس از بیرون آمدن، بلافاصله، او را کشت.

تاریخ الطبری به نقل از نُمَیر بن وَعْله: ایوب بن مِشرَح خَیوانی می گفت: به خدا سوگند، من اسب حُرّ بن یزید را پِی کردم. تیری به قلبش زدم و طولی نکشید که اسب، با لرزه و اضطراب، افتاد و حُر، مانند شیری از روی آن برجَست و شمشیر در دست، چنین رَجَز می خواند:

 اگر اسبم را پی می کنید، من فرزندی آزاده ام شجاع تر از شیرِ شرزه.

او می گفت: تا کنون، کسی مانند او ندیده ام که [سپاه را] چنان بشکافد.

برخی بزرگان قبیله به او (ایوب) گفتند: تو او (حُر) را کشتی؟

گفت: نه. به خدا، من او را نکشتم! دیگری او را کشت و دوست نداشتم که او را بکشم.

ابو وَدّاک به او گفت: چرا؟

 [ایوب] گفت: او را از شایستگان، به شمار می آوردند و به خدا سوگند، اگر چنین بود و کشتن او گناه، این که خدا را با گناه زخم زدن و حضور در نبرد با او دیدار کنم، برایم دوست داشتنی تر است از این که او را با گناه کشتن یکی از آنان، دیدار کنم.

ابو وَدّاک به او گفت: من جز این نمی بینم که تو، خدا را با گناه کشتن همه آنان، دیدار می کنی. چنین نمی بینی که اگر تو، این را با تیر نمی زدی و آن را پی نمی کردی و دیگری را با تیر از پا نمی انداختی و در جنگ، حضور نمی یافتی و به آنان، حمله نمی کردی و یارانت را تحریک و آنها را افزون نمی نکردی و به گاه حمله آنان، از پیشِ رویشان می گریختی و ایستادگی نمی کردی و آن دیگری و بقیه همراهانت نیز چنین نمی کردند، حُر و همراهانش، کشته می شدند؟ شما، همگی در خون آنها شریک هستید.

 [ایوب] به او گفت: ای ابو وَدّاک! تو ما را از رحمت خدا، ناامید می کنی. اگر تو روز قیامت، حسابرس ما شدی، خدا تو را نیامرزد، اگر ما را بیامرزی!

ابو وَدّاک گفت: سخن، همان است که به تو گفتم.

الأمالی، صدوق به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زین العابدین علیهم السلام: حُرّ بن یزید، اسبش را هِی کرد و از لشکر عمر بن سعد که خدا، لعنتش کند، عبور کرد و به لشکر حسین علیه السلام رسید، در حالی که دستش را بر سرش نهاده بود و می گفت: خدایا! به سوی تو باز می گردم. تو هم توبه ام را بپذیر که من، دل های دوستان تو و فرزندان پیامبرت را لرزانده ام. ای فرزند پیامبر خدا! آیا من می توانم توبه کنم؟

امام علیه السلام فرمود: «آری. خداوند، توبه ات را پذیرفت».

حُر گفت: ای فرزند پیامبر خدا! آیا اجازه می دهی برایت بجنگم؟

امام علیه السلام، اجازه فرمود. او به میدان آمد، در حالی که چنین رَجَز خواند:

 من، گردن هایتان را با شمشیر می زنم در راه بهترین ساکن سرزمین خَیف (صحرای مکه).

آن گاه، هجده تن از آنان را کشت و سپس، کشته شد. امام حسین علیه السلام نزد او که خون از بدنش جاری بود آمد و فرمود: «به به! ای حُر! تو در دنیا و آخرت، حُرّی (آزاده ای)، همان گونه که چنین نامیده شده ای».

سپس امام حسین علیه السلام، چنین سرود:

 بهترین آزاده، حُرّ ریاحی است و چه آزاده ای، که جایگاه آمد و شدِ نیزه ها!

 و چه خوب آزاده ای که چون حسین، نداد داد در نخستین ساعات صبح، جان خود را فدا کرد!





موسسه خیریه حضرت جوادالائمه(ع)|اولین و بزرگترین مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست در غرب کشور